عسل من
دخترکم دیشب که داشتم قرآن رو می بردم بهم گفت منم میخوام بخونم براش آوردم و سوره ی کوثر که قبلا 5-6باری براش خونده بودم رو دو بار براش خوندم و بار سوم زهرا خوند خودش کامل کامل قربون بسم الله گفتنش اینقدر شیرین میگفت که دوست داشتم بخورمش تازه بعدش دیگه جامون عوض شده بود زهرا میگفت مامانی و بابایی تکرار می کردن و فقط منو بابایی ذوق می کردیم بابایی کلی از این لحظه فیلم گرفت و هی ذوق کردیم و دوتایی قربون صدقت رفتیم امروزم که دخملی و بابایی رفتن راهپیمایی بابایی به دخملی میگه بیا بریم راهپیمایی ی دفعه دخملی با ذوق باور نکردنی در حالیکه چشاش گشاد شده بود گفت "آره بریم از اونجا منم هواپیماها رو نگاه میکنم "گفتم مامانی اونجا هواپیمانیست ...